سلام من مریم هستم امسال میشه 25 سالم.
راستش وقتی کارشناسی رو تموم کردم وقتی همه دوستامو دیدم ازدواج کردن یجوریی احساس تنهایی کردم. تویه دانشگاه از یه پسری خوشم میومد تقریبا هم سنم بود البته یکمی بزگتر چندباری بهم ابراز علاقه میکرد اما اون موقع من چون زیاد درگیر درس بودم زیاد توجه نمیکردم,تا اینکه این اواخر کم کم بهش علاقه مند شدم.البته رابطمون خیلی عمیق نیستا ولی خوب همو دوسداریم خیلی پسر مهربون و باشخصیتیه ولی میدونید وقتی باهاش آشنا شدم اصلا اعتماد بنفس نداره حس کمبود داره که این حسش منو اذیت میکنه.
چندوقت پیش تویه تلگرام با یه پسری آشنا شدم حدودای 18 سالشه برعکس پسره تو دانشگامون خیلی با اعتماد بنفس, اول من خیلی بهش علاقه نداشتم اما آنقدر بهم اصرار کرد کم کم منو به خودش علاقه مند کرد حتی یک روز با خواهرش ینی منو اونو خواهرش تو پارک قرار گذاشتیم و برام کادو خریده بود و گفت واقعا میخوام باهات ازدواج کنم.
از طرفی اون پسره تویه دانشگاهمون یکبار البته به صورت غیررسمی اومدن خونه منو خواستگاری کردن .
حالا موندم واقعا چیکار کنم.
پسر دومی خیلی با اعتماد بنفس و زرنگ اما خوب سنش ازم کمتره(اخلاقش بچه گونه نیستا فقط سنش کمتره) دومیه خیلی مهربون با ادب ولی اعتمادبنفس نداره
موندم چکار کنم